بدون شرح
الینا وغذا
سلام دوستان الینا رو امروز بردیم دکتر واسه اینکه ببینیم دخمل خوشگلم میتونه غذا بخوره یا نه؟ اقای دکتر گفت این دخمل ناز وقتی شما غذا میخورید ملچ مولوچ میکنه گفت گرسنشه این دخمل ما بهش غذا بدید اومدیم سر راه یه سرلاک براش گرفتیم درست کردیم اما فعلا بلد نیست بخوره انگار نمیتونه قورت بد البته احساس مینکم فرنی و حریره بادام بهتر از سرلاک باشه ...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
زیبای کوچک
اخه چرا چرا من اینقدر زشتم چرا همه با دیدن من فرار میکنن اخه چرا منو افریدی خدایا وقتی پرنده های زیبا و پروانه های زیبا و.......................... را افریدی چرا منو به زشتی افریدی همه از من متنفرند همه میگن من زشتم و سیاه وچندش اور خدایا دلیل افرینش من چه بود خدا حرفای او را شنید (سوسک ) و به او گفت تو ای زیباترین زیباییم تو هم مخلوق من هستی و دوستت دارم انهایی که تو را دوست ندارند مومن نیستند که اگر مومن بودند میدانستند تو از منی افرینش تو در دستان من است و افرینش تو بیهوده نیست خدا سرچشمه تمام خوبیهاست پس انان که تو را دوست ندارند مومن نیستند و هنوز خدای خود را نشناخته اند الینا جان دخمل نازم همیشه برای همه احترا...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
الیییییییییییییییی
مامان الینا و سرما خوردگی
سلام دوستای عزیز خوبید یه کم سرما خوردم دیر اومدم دوستای عزیز دعا کنید الینا جون مریض نشه ...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
یلدا
شب یلدا پیشاپیش مبارک شب یلدا تولد خاله فاطمه است میخوام از طرف الینا یه کادو واسش بگیرم البته فعلا نمیدونم چی بگیرم ...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
ىلدآ
یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود. با اولین شب پاییز و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند. یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد. گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد. *** یلدا، شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت. آتش که می دانی، همان عشق است. یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد. آتش در یلدا بارور شد. فرشته ها به هم گفتند: " یلدا، آبستن است، آبستن خورشید. و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دی...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
قطاری به مقصد بهشت
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند . از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زيرا سبکی قانون راه خداست . قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت :اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه آخرين نيست . مسافرانی که پياده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره ر...
نویسنده :
مامان الینا
9:58
انسان؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
الینا جون مامان الین داستانها رو اینقدر واست تکرار میکنم تا بدونیحقیقت وجود انسانها چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
نویسنده :
مامان الینا
9:58